شب، تنهایی، سکوت و فرشته کوچک من
امشب تونستم وبلاگت به روز کنم چون فرشته کوچولو من ساعت 9 شب خوابید و این فرصت به مامانش داد که بتونه برگی از دفتر خاطرات فرشته کوچکش رو پر کنه.چقدر از این که این وبلاگ برات درست کردم خوشحالم چون وقتی خاطرات چند ماه پیشت خوندم کلی ذوق کردم با اینکه هنوز مدت طولانی نگذشته ولی خوندن مطالب وبلاگت برام جالب بود امیدوارم بتونم برا همیشه وبلاگت زنده نگه دارم و از خوندن مطالب گذشته اشک شوق تو چشمام برق بزنه.صدرای مامان الان آروم کنارم خوابیدی پسرم این بدون که مامان و بابا خیلی خیلی دوست دارن. ...